گاندی
شاخ پربار سر بر زمین می نهد و عظمت آن هم چنان در فروتنی او جلوه گر است.گاندی

آقاي رئيس، گياهخواران گرامي، دوستان

آنگاه كه براي حضور در اين جلسه دعوتنامه‌اي به دستم رسيد، دوستي‌هاي قديمي و خاطرات گذشته چنان برايم تداعي شدند كه خوشحالي‌ام غير قابل وصف بود.

و به ويژه از ديدار دوباره با آقاي هنري سالت (Henry Salt) بسيار مفتخرم، چرا كه ايشان حق زيادي بر گردن من دارد. "پيشنهاد گياهخواري" (A Plea for vegetarianism) نام كتاب آقاي سالت است. من ابتدا گياهخواري را بخاطر عادت كردن به آن و از تقليد آداب و رسوم و نيز عهدي كه با مادرم بسته بودم-كه هرگز گوشت نخورم- دنبال مي‌كردم، اما او در اين كتاب به من آموخت كه چگونه اين تابوها را كنار گذاشته و با پي بردن به حقيقت گياهخواري، به يك گياهخوار واقعي تبديل شوم!

وي اين"وظيفه‌ي اخلاقي"را به من آموخت كه نبايد براي گذران زندگي خود، جان حيواناتي را بگيريم كه در اصل، دوستان ما هستند. و همين امر باعث شد كه ايشان در قلب بسياري از ما جاي بگيرد.

قصد ندارم به بيان دشواري هايي كه در دوره‌ي جواني در لندن و در پايبند بودن به گياهخواري با آنها مواجه بودم بپردازم. بلكه مي خواهم شما را در انديشه‌هايي كه پيرامون گياهخواري در من پرورده شدند سهيم نمايم.

چهل سال پيش مي توانستم آزادانه با گياهخواران در لندن رفت و آمد كنم، آنزمان هنوز حتا يك رستوران گياهخواران را در لندن نديده بودم. پس دست به كار شدم و اين قبيل رستورانها را شناسايي كرده و توانستم با افراد گياهخوار ديدار نمايم و با بسياري از ايشان روابط نزديك دوستانه برقرار كردم.

گياهخواراني را ديدم كه در اين كار مردد بودند و آنرا براي سلامتي خود خطرناك مي‌پنداشتند.
نمي‌دانم بحث و گفتگو امروزه ميان شما چگونه است! اما آنزمان به دقت به گفتگوهايي كه بين گياهخواران با يكديگر و با غير گياهخواران در ‌مي‌گرفت گوش مي‌دادم. گفتگويي بين دكتر دنسمور(Densmore) و دكتر آلينسون (Allinson) را خوب به خاطر مي‌آورم! آنها تنها در مورد غذاها، سلامتي و بيماري صحبت مي كردند! پي بردم افرادي كه به گياهخواري روي مي‌آورند نيز بخاطر سلامتي خود و در واقع گريز از برخي بيماريها دست به اين اقدام مي‌زنند. عده‌اي از ايشان نيز بخاطر ترديد در سلامتي خود پس از چندي دست از اين كار مي‌كشيدند.

پی بردم که انسان براي پايبند ماندن به گياهخواري، نياز به يك اصل و بنيان اخلاقي دارد. و اين برايم يك يافته‌ي مهم در راه جستجوي حقيقت بود. در سالهاي اوليه فهميدم انسان بر مبناي خودخواهي، نمي‌تواند حركت كرده و راه تكامل را بپيمايد. آنچه مورد نياز است، غايتي بر اساس دوست داشتن ديگران است.

متوجه شدم كه سلامتي مختص گياهخواران نبوده و بسياري از غير گياهخواران بودند كه در سلامتي زندگي مي‌كردند. نيز چندين فرد گياهخوار را ديدم كه به‌علت چاقي-در اثر مصرف زياد حبوبات- و از دست دادن سلامتي خود، نمي‌توانستند گياهخوار باقي بمانند.

انسان بايد به اندازه‌اي غذا بخورد كه مورد نياز بدن وي است و نه بيشتر! ما به راحتي و بخاطر وسوسه‌ي ذائقه‌ي خود، به دام شكار حيوانات فرو مي افتيم! اگر غذاي لذيذي باشد، توانايي چشم‌پوشي از آنرا نداريم، در حاليكه‌ به مقدار مصرف كم هم قانع نمي‌شويم! اما از اهميت سلامتي نمي توان به راحتي گذشت و اين يك عامل محدود كننده است، چرا كه براي حفظ سلامتي ناگزير به كم كردن وعده‌هاي غذايي يا مقدار غذا هستيم. بايد ميانه‌رو بود و هميشه از بين بد و بدتر، بد را انتخاب كرد! و جانب چيزي را گرفت كه ضرر كمتري دارد.


وقتي دوستانم را به غذا خوردن دعوت مي‌كردم، هرگز آنها را به خوردن چيزي كه دوست نداشتند بخورند، مجبور نمي‌نمودم. بر عكس، مي‌گفتم اگر چيزي را دوست نداريد به آن لب نزنيد.

و مي‌خواهم توجه شما را به نكته‌اي جلب كنم و آن اين است كه اگر گياهخواران قصد دارند ديگران را به سوي گياهخواري سوق دهند، بايستي اهل مدارا و تواضع باشند. ما بايستي حس اخلاقي و نيروي معنوي مردم را بكار گيريم و از اين طريق آنها را جذب نمائيم.

اگر فرد گياهخواري بيمار شود و دكتر نسخه‌اي تجويز نمايد كه وي مجبور شود حتا عصاره‌ي گوشت یا آبگوشت را بخورد، من وي را يك گياهخوار نمي‌نامم!

يك گياهخوار ساخته‌ي شرايط سخت است، اما چرا؟ چون اين كار باعث پروردن روح او مي‌شود و نه جسم او؛ ارزش انسان چيزي بيش از جسم اوست و در اصل انسانيت يك فرد توسط روح وي مشخص مي‌شود و نه جسمش.

گياهخواران بايد به اين مبناي اخلاقي مهم توجه كنند كه انسان به عنوان يك حيوان گوشتخوار پا به زمين نمي‌گذارد. بلكه بايستي از گياهان روي اين كره‌ي خاكي براي ادامه زندگي خود بهره جويد.

مي‌دانم، ما همه خطا و اشتباه مي‌كنيم. اگر مي‌توانستم، خوردن شير را نيز كنار مي‌گذاشتم، اما پيشتر اين كار را امتحان كرده و ناموفق بوده‌ام! من پس از يك بيماري مهلك، ‌فقط بوسيله‌ي شير بود كه توانستم سلامتي خود را بازيابم. و اين تراژدي زندگي من است! اما زيربناي گياهخوار بودن من فيزيكي-مادي نيست بلكه اخلاقي-معنوي است.

اگر كسي به من بگويد كه بدون مصرف گوشت، يا حتا عصاره‌ي گوشت زنده نخواهي ماند-و حتا پزشك نيز اين امر را تاييد كند- من مرگ را ترجيح خواهم داد. چرا كه گياهخوار بودن من بر اين باور استوار است. و خيلي دوست دارم همه‌ي ما كه خود را گياهخوار مي‌ناميم، چنين باوري داشته باشيم.

هزاران انسان غير گياهخوار بوده‌اند كه بر اين وضع –مصرف گوشت- باقي نمانده‌اند. بايد يك دليل صريح و قانع كننده براي تبديل شيوه‌ي زندگي خود و روي آوردن به گياهخواري داشته باشيم. نه اينكه از آداب و رسوم جامعه تبعيت كنيم؛ حتا اگر اين تغيير ما (كنار گذاشتن گوشت از سبد غذايي)، نزديك‌ترين و عزيز‌ترين ها را از ما برنجاند. مگر نبايد براي برپايي يك اصل اخلاقي در جهان ازخود گذشتگي نشان داد و راه رنج را بر خود هموار کرد؟

بنابراين براي داشتن يك جامعه گياهخوار و اعلام چنين وضعي، زيربناي اخلاقي در گياهخواري يك اصل بوده و در واقع بايد اينچنين باشد.

نمي‌خواهم – آنچنان كه ديده‌ام- بگويم گياهخواران سالم‌تر از ديگران بوده و يا لذت بيشتري از زندگي مي‌برند! من به كشوري تعلق دارم كه گياهخواري در آن بيشتر به ارث برده مي شود، يا افراد آنرا از روي عادت و يا ضروت پي‌ مي‌گيرند، بدون اينكه به معنا و مفهوم آن توجه شود!
پس نمي‌توانم براي بردباري، شجاعت و مقاومت در برابر بيماري‌ها -در افراد گياهخوار-گواه باشم، سلامتي يا بيماري مواردي شخصي و تابع اصول بهداشت هستند.

باري، حرف من اين است كه گياهخواران نبايد بر نتايج فيزيكي گياهخواري همچون سلامتي تكيه و تاكيد كنند، بلكه مهم بعد اخلاقي اين كار است. ما در بسياري موارد با حيوانات نقاط مشتركي داريم. و البته تفاوتهاي بين انسان و حيوانات انکار ناشدنی هستند. براي مثال، گاو حيواني است كه مي توانيم آنرا نيز گياهخوار بناميم. اما بايستي بين گياهخواري اين حيوان با گياهخواري خود تمايز و تفاوت زيادي قائل شويم كه آنرا مي‌توان در مبناي اخلاقي گياهخواري انسان خلاصه نمود.

آنچه از تجارب شخصي و بلكه از هزاران دوست و آشنا مي‌توانم بگويم، رضايت دروني آنها از گياهخوار بودنشان و پايبندي به آن است، كه در نتيجه‌ي همين مباني اخلاقي به آن رسيده‌اند.

و در پايان از حضور شما كه باعث شد ديدار رو در رويي با گياهخواران داشته باشم، سپاسگزاري مي‌كنم. چهره‌هاي انجمن گياهخواران لندن از چهل سال پيش تاكنون تغيير كرده و تنها اندك افرادي چون آقاي سالت در طول اين چهل سال در اين انجمن ماندگار بوده‌است.


منبع فارسی:

http://ssahraei.blogspot.com/2007/12/blog-post.html
منبع انگلیسی که متن ار آن ترجمه شده است:

http://www.southerncrossreview.org/22/gandhi2.html

ارسال در تاريخ سه شنبه 30 / 7 / 1391برچسب:, توسط مهران محبی

 

«همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشته ام. با توسل به دوره های طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. می دانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم.»

«اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتی ای که انگلیسیان در هند بر پا ساخته اند متنفرم. از استثمار بی رحمانه ی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجس انگاری [اعتقاد هندوان به به نجس بودن طبقه ای از جامعه] که میلیون ها هندو  بانی آنند نفرت دارم. اما همان گونه که از هندوان سلطه جو نفرتی در  دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روش های عاشقانه ای که پیش رو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشه های عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است.»

« آیا آن عدم خشونتی را که شایسته ی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من می تواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمیرم که لبانم دعای قاتلم را می گوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زنده ی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که می توان گفت عدم خشونت شجاعان را داشته ام.»

«من فردی رؤیایی نیستم بلکه ادعا می کنم ایده آلیستی عمل گرا هستم.»

« ادعا می کنم که انسانی کاملاً معمولی هستم و توانایی هایم از یک فرد معمولی نیز کم تر است. به هیچ وجه نمی توانم مدعی شوم که برای رسیدن به این درجه از خویشتنداری و چنین روح عاری از خشونتی دارای ویژگی خاصی بوده ام. تمام آنچه که مرا قادر به رسیدن به این مراحل کرده، جستجویی خستگی ناپذیر بوده است. کوچک ترین شکی ندارم که هر مرد و زنی می تواند به جایی که من رسیده ام دست یابد، به شرطی که همان تلاش ها را به کار بندد و همان امید و ایمان را در خود بپروراند.»

«من حقیقت شغل وکالت را آموخته بودم. یاد گرفته بودم که چگونه باید به جنبه ی نیک وجود آدمیان پی برد و به قلب آنان راه یافت. دریافتم که وظیفه ی اصلی وکیل به هم نزدیک کردن و آشتی دادن طرفینی است که از یکدیگر جدا شده و در مقابل هم قرار گرفته اند.»

«در حرفه ام پیشرفت رضایتبخشی داشتم اما این پیشرفت به هیچ روی رضایتم را جلب نمی کرد. مسئله ی هرچه ساده تر کردن زندگی و انجام خدمتی ملموس  و عینی به همقطارانم، همواره ذهنم را می آزرد تا اینکه روزی یک جذامی به در خانه ام آمد. دلم نیامد با دادن اندکی غذا دست به سرش کن. پس به او جا دادم، زخم هایش را پانسمان کردم و شروع به نگهداری از او کردم»

«نباید کسی از این مسئله وحشت کند. آن کس که با وجدانی آرام، خود را وقف خدمت به دیگران می کند، روز به روز نیاز بیشتری به این خدمت در درون خود حس می کند و ایمانش بی وقفه فزونی می گیرد. کسی که آماده ی چشم پوشی از علایق شخصی نیست و فراموشش شده که هنگام تولد چیزی با خود نیاورده است به سختی می تواند در جاده ی خدمت به خلق گام نهد. هر یک از ما، خودآگاه یا ناخود آگاه، به نوعی به دیگران خدمت می کنیم. اما اگر عادت به انجام این خدمت را به طور ارادی در خود بپرورانیم، تمایلمان به خدمت، قوی و قوی تر می شود و این تمایل نه تنها موجب شادمانی خود ما می شود، بلکه خشنودی همه ی جهانیان را در پی دارد.»

« انسان نمی تواند در حوزه ای از زندگی خود با درستی و صداقت عمل کند در حالی که در سایر حوزه های زندگیش آلوده ی نادرستی هاست. زندگی، واحدی تجزیه ناپذیر است.»

« انسان برای مبارزه خلق شده است و چاره ای جز آن ندارد. هر یک از خواسته هایش او را به پیکار می کشاند، اما او مجاز است که چگونگی مبارزه و طرف مبارزه اش را خود برگزیند. هم می تواند خشم خود را معطوف دیگران کند، هم می تواند آن را معطوف وجود خودخواه و خشمگینی کند که در درون دارد. او می تواند از دستانش، هم برای زدن دیگران استفاده کند و هم برای زدودن اشک از چهره ی آن ها. این یعنی فراخوان انسان ها به مبارزه.»

« من به راه های خشونت بار اعتراض دارم، حتی اگر در مسیر نیکی از این راه ها استفاده شود، نیکی حاصل از آن موقتی  و گذراست، ولی شرّی که نتیجه ی آن است، ماندگار و همیشگی است.»

« من به راه های میانبر خشونت آمیز اعتقادی ندارم... هر چقدر هم نسبت به اهداف ارزشمند احساس همدلی و ستایش کنم، باز مخالف سازش ناپذیر روش های خشونت بار، حتی در راه شرافتمندانه ترین آرمان ها، هستم... تجربه به من آموخته است که خیر پایدار هیچ گاه نمی تواند میوه ی خشونت و ناراستی باشد.»

« حقیقت در قلب همه ی آدم ها وجود دارد، هرکسی باید در آن جا جستجویش کند و آن گونه که خود می فهمدش، چراغ راهش سازد. هیچ کس محق نیست دیگران را وادارد بر طبق فهم او از حقیقت، راهی را بپویند.»

«همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشته ام. با توسل به دوره های طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. می دانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم.»

«اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتی ای که انگلیسیان در هند بر پا ساخته اند متنفرم. از استثمار بی رحمانه ی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجس انگاری [اعتقاد هندوان به به نجس بودن طبقه ای از جامعه] که میلیون ها هندو بانی آنند نفرت دارم. اما همان گونه که از هندوان سلطه جو نفرتی در  دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روش های عاشقانه ای که پیش رو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشه های عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است.»

« آیا آن عدم خشونتی را که شایسته ی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من می تواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمریم که لبانم دعای قاتلم را می گوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زنده ی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که می توان گفت عدم خشونت شجاعان را داشته ام.»

« همه ی ما یکی هستیم. با تحمیل رنج بر دیگران، آن را بر خود تحمیل کرده ایم. با ضعیف کردن دیگران، خود و ملت را ضعیف ساخته ایم.»

گاندی در برخی موارد با خود داری از ورود به معابدی که درهای آن در طی قرون به روی عابدان هندو بسته بود می گفت: « خدا در این جا حضور ندارد. اگر حضور می داشت، همگان اجازه ی ورود می یافتند چرا که او در درون همه ی ما هست.»

« برای مشاهده ی رودرروی روح فراگیر و جهان گستر حقیقت، باید قادر به عشق ورزیدن به پست ترین موجودات خلقت، درست به اندازه ی خود باشیم. کسی که چنین سودایی در سر می پروراند هرگز نمی تواند خود را از هیچ یک از زمینه های زندگی دور نگاه دارد؛ از همین روست که شیفتگی من به حقیقت، مرا به وادی سیاست کشانده است.»

« بر آنم که با معرفی شیوه ی عدم همکاری، راه خروج از حالت طبیعی ای را که هم هندیان و هم انگلیسیان در آن به سر می برند، نمایان کنم. به این ترتیب به هر دو خدمت کرده ام. به اعتقاد من به همان اندازه که همکاری با خیر، وظیفه ی همه ی انسان هاست، عدم همکاری با شر نیز این چنین است. اما شیوه ی عدم همکاری در گذشته به شکل اِعمال خشونت نسبت به بدکاران ظاهر شده است. همه ی تلاش من این است که به هموطنانم ثابت کنم، عدم همکاری توأم با خشونت، جز دامن زدن به بدی حاصلی ندارد و همان گونه که شر تنها با توسل به خشونت دوام می یابد، خودداری از حمایت از شر نیز مستلزم امتناع کامل از توسل به خشونت است.»

« در میان تجربه های سخت، درسِ عالیِ غلبه بر خشم را آموخته و دانسته ام که همان گونه که گرما، اگر کنترل شود، به انرژی تبدیل می شود، خشم نیز در صورت مهار شدن می تواند به نیرویی مبدل گردد که جهان را به تکان می آورد.»

«بر آنم که اگر یک فرد به مراتب بالای روحی برسد، همه ی جهان با او صعود می کنند و اگر فردی سقوط کند، همه ی جهان را به سقوط کشانده است. هرگز به رقبای خود کمک نکرده ام، جز آن که در همان حال به خود و همکاران خود کمک کرده ام.»

«عدم خشونت و ترس با یکدیگر جمع نمی شوند. می توان مردی غرق در سلاح را تصور کرد که در دل ترسوست. داشتن اسلحه، به معنای وجود رگه هایی از ترس- اگر نگوییم بزدلی- در انسان است. اما عدم خشونتِ حقیقی بدون وجود بی باکی خالص در روح فرد میسر نیست.»

« مکتب عدم خشونت من، نیرویی بی نهایت فعال است. برای ترس و حتی ضعف هیچ جایی در آن نیست. می توان امیدوار بود که فردی خشن روزی دست از خشونت بر دارد ولی چنین امیدی در مورد ترسویان وجود ندارد.»

« تنها هنگامی می توانید ادعای عشق ورزی کنید که رفاه دیگران را مهم تر از زندگی خود بشمارید. هر حالت دیگری، جز تجارت و داد و ستد نیست. گسترانیدن دامنه ی این عشق، حتی به آنانی که از شما متنفرند، نهایت درجه ی اهیمساست[ساتیا و اهیمسا-ahimsa- (= حقیقت و عدم خشونت) شعارهای همیشگی گاندی بودند.] ؛ و این، چیزی است که شما را به مرزهای خود آگاهی سوق می دهد.»

« کسی که با دیدن صحنه ی نزاع بین دو نفر می لرزد یا از مهلکه می گریزد، نه تنها از عدم خشونت چیزی نمی داند بلکه ترسوست. آن که آیینش پیروی از عدم خشونت است، جان خود ر برای جلوگیری از این نزاع تسلیم می کند.»

« توسل به شیوه های عدم خشونت در مقابل کسی که خود نیز خشونت به کار نمی برد، هیچ امتیازی ندارد. شاید اصولاً نتوان چنین چیزی را عدم خشونت نام نهاد؛ هنگامی که در مقابل خشونت، به عدم خشونت متوسل می شویم می توان به این تفاوت پی برد. چنین کاری جز با بیداری و هوشیاری وتلاش همیشگی امکان پذیر نیست.»

«عشق ورزیدن به آنانی که ما را دوست دارند، عدم خشونت نیست. عدم خشونت یعنی به کسانی که از ما متنفرند عشق بورزیم. من خود می دانم که پیروی از این قانون بزرگ عشق تا چه اندازه دشوار است. اما مگر انجام همه ی کارهای بزرگ و با ارزش دشوار نیست؟ عشق به کسی که از ما متنفر است، دشوارترین کارهاست. اما به لطف و رحمت خدا، حتی این دشوارترین کارها نیز اگر مصمم به انجامش باشیم، سهل و ساده خواهد شد.»

«زندگی من یک واحد تجربه ناپذیر است، فعالیت هایم به یکدیگر وابسته اند و همه ی آن ها از عشق پایان ناپذیر من به بشریت سرچشمه می گیرند.»

« از همان جایی که هستید شروع کنید؛ اگر نمی توانید مثلاً به شاه جرج پنجم یا وینستون چرچیل عشق بورزید، از همسر یا فرزندان خود آغاز کنید و بکوشید که رفاه آن ها را بر رفاه خود مقدم دارید، سپس به تدریج این دایره ی عشق را گسترده تر سازید. به یاد داشته باشید تا زمانی که نهایت کوشش خود را به کار می گیرید سخن گفتن از شکست، باطل است.»

«عشق هیچ گاه مطالبه نمی کند، همواره نثار می کند. عاشق همواره رنج می برد، هرگز آزرده نمی گردد، هرگز انتقام نمی گیرد.»

« اگر عدم خشونت، قانون هستی ماست، پس آینده از آن زنان است.»

« من چیز جدیدی برای آموختن به جهانیان ندارم. حقیقت و عدم خشونت به قدمت کوه هایند. تمام آنچه کرده ام آزمایشاتی بوده است که در این دو زمینه، به اندازه ی توانم انجام داده ام. در این راه گاهی نیز مرتکب خطا شده ام و از آن ها درس آموخته ام. به این ترتیب زندگی و مشکلات آن، همه برای من به مثابه ی آزمایشاتی هستند برای نیل به حقیقت و عدم خشونت...»

یک بار هنگامی که یکی از حامیان میلیونر گاندی، او را تا محل کنفرانس میزگرد لندن همراهی می کرد، در خیابان از او پرسید که آیا سخنرانی خود را آماده کرده است یا نه. گاندی پاسخ داد: «ذهنم کاملاً خالی است. ولی شاید خدا کمکم کند در لحظه ی مقتضی افکارم را متمرکز کنم. از این گذشته، ما باید مانند مردم عادی حرف بزنیم. من هیچ علاقه ای به باهوش جلوه کردن ندارم. تمام حرف من، مانند یک روستایی ساده، این است که: ما استقلال می خواهیم.»

« من طلسمی در اختیار شما قرار می دهم؛ هر گاه شک و تردید بر شما غلبه کرد یا زمانی که دچار خود بزرگ بینی شدید، تدابیر زیر را به کار برید: چهره ی بیچاره ترین و درمانده ترین کسی را که تا حال دیده اید به خاطر آورید و از خود بپرسید عملی که درباره ی انجام دادن یا ندادن آن دچار شک شده اید، منفعتی برای او دارد یا خیر. آیا کاری را که انجام می دهید، چیزی عاید او نیز خواهد کرد؟ آیا عمل شما می تواند باعث حاکمیت او بر زندگی و سرنوشت خود شود؟ به بیان دیگر، آیا اقدام شما منجر به ... استقلال ملیون ها نفر هموطن گرسنه ی شما و نیز آنان که دچار فقر معنوی اند، خواهد شد؟ اگر چنین سؤالاتی را از خود بکنید، خواهید دید که تردیدها و خودِ شما به تدریج زدوده و محو می شود.»

« من عدم خشونت و امکانات آن را بیش از پنجاه سال بدون وقفه و با دقت علمی به کار بسته ام، چه در مسائل شخصی، چه در جمع  و چه در مسائل سیاسی و اقتصادی؛ حتی یک مورد از آن ها نیز به شکست نینجامید.»

« یک ساتیاگراهی[ساتیا و اهیمسا-ahimsa- (= حقیقت و عدم خشونت) شعارهای همیشگی گاندی بودند.]، ترس را وداع گفته است. پس هرگز از اعتماد کردن به حریف نمی هراسد. حتی اگر حریفش بیست بار او را بفریبد، ساتیاگراهی آماده است تا برای بار بیست و یکم به او اعتماد کند، چرا که اعتماد مطلق به سرشت انسان، جوهره ی آیین اوست.»

روزی یک میسیونر، با ظاهری که نشان می داد زندگی مرفهی دارد، از گاندی برای چگونگی خدمت به مطرودین کاست ها در روستاهای هند راهنمایی خواست. پاسخ گاندی درست زیر بنای زندگی او را مورد تردید قرار داد: «باید از موقعیت خود پایین بیاییم و نه به عنوان ناظرینی از خارج، که مانند یکی از خود آنها در میانشان زندگی کنیم؛ باید خود را در همه ی غم ها و اندوه هایشان شریک سازیم.»

گاندی خطاب به استثمارگران خود چنین می گفت: « ما به این بی عدالتی تن در نمی دهیم نه فقط به این خاطر که به ما آسیب می رساند، بلکه به این خاطر که به شما نیز آسیب می رساند.»

«گیتا می گوید: کاری را که باید انجام دهی، انجام بده ولی از نتیجه اش چشم بپوش- خود را از چنبره ی نتایج وارهان و کار کن- و سودای پاداش نپروران و کارت را پی بگیر.»

« آموزه ی کاملاً روشن و بدون ابهام گیتا همین است. آن که از عمل دست می شوید، سقوط می کند. آن که تنها از پاداش دست می شوید، صعود می کند. ولی چشمپوشی از ثمرات کار به هیچ عنوان به معنای بی علاقگی نسبت به نتایج عمل نیست. هنگام هر عمل، نتایج حاصله و ابزارها و امکانات رسیدن به نتایج باید برای فرد شناخته شده باشد. کسی که به چنین آیینی مجهز است، سودای نتایج را در سر نمی پروراند و با این حال با تمام وجود غرق در انجام وظیفه ای است که در پیش رو دارد، همان کسی است که می گوییم از ثمرات عمل چشم پوشیده است.»

« برای کسی که اندیشه ی عدم خشونت را در خود پرورده است، تمام عالم، یک خانواده است. نه ترسی به دل دارد و نه کسی از او می ترسد.»

« باید به حقیقت و عدم خشونت نه تنها به مثابه ی خط مشی فردی، بلکه به عنوان راه و رسم گروه ها و جوامع و ملت ها نگریست. آنچه که همواره به آن می اندیشم و در پی آنم، دستیابی به همین طرز نگاه است. زندگی و مرگ من همه، در جهت تحقق آن است. ایمانم مرا یاری می کند تا هر روز حقایق جدیدی در مقابل چشمانم مکشوف گردد.»

روزی کاستوربای(همسر گاندی) در پاسخ به سؤال خبرنگاری که تعداد فرزندانش را پرسیده بود، به شیطنت گفت: «من چهار بچه دارم. اما همسرم، چار صد ملیون بچه دارد.»

یک بار زمانی که قطار گاندی به آهستگی ایستگاه راه آهن را ترک می کرد، خبرنگاری دوان دوان خود را به او رساند و بریده بریده از او خواست که پیامی به او بدهد تا آن را به ملت خود برساند. گاندی در پاسخ، با عجله خطی کوتاه بر تکه ای کاغذ نوشت: «پیام من، زندگی من است»

«نتیجه ی مهمی که من به آن رسیده ام این است که اگر در صدد انجام کاری حقیقتاً مهم هستید نباید صرفاً به ارضای منطق اکتفا کنید بلکه باید به قلب نیز راه یابید. توسل به منطق بیشتر در عقل تأثیر می گذارد ولی راه یافتن به دل جز با تحمل رنج میسر نیست. این رنج است که همدلی درونی را در انسان بر می انگیزد.»

« یکی از علامت های درستی روشی که در پیش گرفته ایم  و دانستن  این که آیا حقیقتاً عاری از خشونت است یا نه، این است که در پایان چنین مبارزه ای هیچ گونه کینه و بغضی، در میان نمی ماند و دشمنان به دوست بدل می شوند.  این، تجربه ی من با ژنرال اسماتز در آفریقای جنوبی بود. او در ابتدا سرسخت ترین حریف و مخالف من محسوب می شد و امروز، صمیمی ترین دوستم است.»

« یکی از منشی های ژنرال اسماتز به شوخی به من می گفت: من از مردم شما خوشم نمی آید، و هیچ دلم نمی خواهد به آنها کمک کنم. ولی چاره چیست؟ وقتی شما ما را در روزهای سخت یاری می کنید، ما چطور می توانیم دست رویتان بلند کنیم؟ خیلی دلم می خواست شما هم مثل اعتصابیون انگلیسی دست به خشونت می زدید، آن وقت ما هم می دانستیم چطور از شرتان خلاص شویم. اما شما حتی به دشمنان خود هم آسیب نمی زنید. پیروزی را فقط در چهار چوب احترام و جوانمردی که خود آن را بر خود تحمیل کرده اید می خواهید. و همین بس است که ما را به اوج درماندگی می کشاند.»

« من درس عدم خشونت را زمانی که می کوشیدم همسرم را در مقابل اراده ی خود تسلیم کنم، از او آموختم. مقاومت قاطعانه ی او در مقابل اراده ی من ازیک سو و بردباری ساکتش در مقابل رنج هایی که حماقت من بر او تحمیل می کرد از دیگر سو، مرا در نهایت شرمگین ساخت و باعث شد که از حماقت خود شفا یابم.... دست آخر، او معلم عدم خشونت من شد.»

گاندی در دادگاهی که به جرم تحریک به فتنه گری در آن محاکمه می شد چنین گفت:

«به هیچ وجه در پی پنهان ساختن این واقعیت از دادگاه نیستم که سخنرانی و ایجاد نارضایتی از نظام حکومتی فعلی تقریباً همه ی دلمشغولی من شده...

بر آنم که با معرفی شیوه ی عدم همکاری، راه خروج از حالت غیر طبیعی ای را که هم هندیان و هم انگلیسیان در آن به سر می برند، نمایان کنم. به این ترتیب به هر دو خدمت کرده ام. به اعتقاد من به همان اندازه که همکاری با خیر، وظیفه ی همه ی انسان هاست، عدم همکاری با شر نیز این چنین است. اما شیوه ی عدم همکاری در گذشته به شکل اِعمال خشونت نسبت به بدکاران ظاهر شده است. همه ی تلاش من این است که به هموطنانم ثابت کنم، عدم همکاری توأم با خشونت، جز دامن زدن به بدی حاصلی ندارد و همان گونه که شر تنها با توسل به خشونت دوام می یابد، خود داری از حمایت از شر نیز مستلزم امتناع کامل از توسل به خشونت است.

لازمه ی مبارزه با شیوه ی عاری از خشونت، پذیرفتن مجازات ناشی از عدم همکاری با بدکاران است. پس من اکنون در این جایگاه قرار گرفته ام تا با شادمانی و شعف به خاطر آنچه که بر اساس قانون، جرم عمدی خوانده می شود ولی از نظر من عالی ترین وظیفه ی همه ی شهروندان است، بالاترین مجازات ممکن را پذیرا شوم. پیش روی شما نیز – جناب قاضی و کارشناسان دادگاه- دو راه بیشتر وجود ندارد. در صورتی که احساستان به شما می گوید قوانینی که اجرای آن را به عهده گرفته اید در جهت کمک به شر و بدی است و من حقیقتاً بی گناه هستم، از پُست خود کناره گیری کنید و به این ترتیب از آن شر و بدی تبرّی جویید. در صورت اعتقاد به این که نظام و قوانینی که شما به اجرای آن ها کمک می کنید به حال مردم این کشور سودمند است و فعالیت های من مخلّ منافع عمومی است، سخت ترین حکم مجازات را برایم صادر کنید.»

« این سؤال همواره برای من وجود دارد که چگونه انسان ها می توانند، با تحقیر دیگران احساس بزرگی کنند.»

« من به خل بودن، عجیب بودن و دیوانه بودن، شهرت دارم. ظاهراً این شهرت، بی سبب نیست زیرا به هر کجا که می روم افراد خل، عجیب و دیوانه را جذب خود می کنم.»

«اگر قرار باشد بین بزدلی و خشونت، یکی را بر گزینم، خشونت را ترجیح می دهم.»

« عشق هرگز طلب نمی کند. همواره می بخشد. عشق همیشه صبر می کند. هیچ گاه نمی رنجد و هرگز انتقام نمی گیرد.»

«با استدلال های مهر آمیز و الگو قرار دادن زندگی خود روی حقیقت پافشاری کنید. اگر حقیقت را بپذیرید، حتی پس از مرگ هم از زیر پا گذاشتن آن امتناع کرده اید.»

« به عقیده ی من، عدم خوشنت بی نهایت پر ارزش تر از خشونت است. بخشش به مراتب بیشتر از انتقام، نمایانگر قدرت است.»

« ما فقط به وسیله ی عشق و نه با تنفر است که می توانیم عقیده ی مخالفان خود را تغییر دهیم. تنفر وحشیانه ترین شکل خشونت است. خشونت، به شخصی که تنفر دارد آسیب می رساند نه فرد مورد تنفر. »

« آنها می توانند جسم مرا شکنجه کنند، استخوان هایم را درهم شکنند و حتی مرا از بین ببرند. در این صورت فقط جسم مرده ی مرا در اختیار دارند و نه اطاعتم را.»

« مذهبی که مسائل روزمره و عملی را در نظر نمی گیرد و در حل آنها کمک نمی کند مذهب نیست.»

« تا زمانی که یک مرد یا زن سالم بدون کار و غذا وجود دارد، باید از آرامش خود یا خوردن یک غذای مطبوع شرمسار شویم.»

« موسیقی خداوندی لا ینقطع در درون ما طنین افکن است، اما صداهای بلندی این موسیقی ملایم را که عظمتی بی حد و حصر دارد تحت الشعاع قرار می دهند. ما این موسیقی را با احساس خود، درک می کنیم و قادر به شنیدنش هستیم.»

«شکیبایی و مدارا به این معنا نیست که با هرچه مدارا می کنم، آن را حتماً قبول داشته ام. من با تمام وجود از نوشیدن مشروبات الکلی، خوردن گوشت و سیگار کشیدن متنفرم، اما انجام این کارها را در مورد هندوها، مسلمانان و مسیحیان تحمل می کنم؛ همان طور که از تمام آنان انتظار دارم که پرهیز مرا از تمام موارد بالا تحمل کنند. حتی اگر از این کار من، متنفر باشند.»

«خاطر نشان می کنم که همه ی ما به طریقی دزد هستیم. اگر چیزی را بردارم که فوراً به آن نیاز ندارم، و نزد خود نگه دارم، آن را از شخص دیگری سرقت کرده ام.»

« من به روابط آزاد، چه پنهان و چه آشکار اعتقاد ندارم. روابط آزاد را هم همیشه روابط سگی دانسته ام. در ضمن، رابطه ی پنهانی بزدلانه است.»

« من با این عقیده موافق نیستم که تنها یک مذهب می تواند در دنیا وجود داشته باشد یا دارد. به همین دلیل کوشش می کنم که یک عامل مشترک بیابم و به وسیله ی آن درک متقابل را ترویج کنم.»

« هر چه در مورد انسان ها معتبر است، برای ملت ها هم اعتبار دارد. انسان نمی تواند زیاده از حد، گذشت کند و ببخشد. افراد ضعیف هرگز عفو نمی کنند. گذشت و بخشش خصلت انسان های قوی است.»

«من بشریت را به اندازه ی هموطنان خود دوست دارم؛ زیرا خداوند در قلب تمام موجودات خانه دارد؛ هدف من این است که از طریق خدمت به بشریت، زندگی در بهترین شرایط را عملی سازم.»

« من خود را کند ذهن می دانم. برای درک برخی مسائل به زمان بیشتری نسبت به دیگران نیاز دارم؛ ولی برایم اهمیتی ندارد. باری پیشرفت شعور یک انسان، مرزی وجود دارد؛ اما کیفیت صعود قلب او حد و مرزی نمی شناسد.»

« رضایتمندی در کوشش است، نه در رسیدن به هدف. کوشش کامل، پیروزی کامل است.»

« بهتر است هنگام دعا کردن قلب مان تهی از کلمات باشد تا کلمات مان تهی ازعشق.»

« من واقعاً می توانم ادعا کنم که فقط به سختی قادر به تشخیص عیوب انسان ها هستم. چرا که خود، سرشار از عیب هستم. و به همین دلیل، نیاز به ترحم دارم. من یاد گرفته ام که هرگز قضاوت سخت نکنم و در مورد اشتباهاتی که مشاهده می کنم، گذشت داشته باشم.»

« من اهمیت چندانی به نمایش دادن ثبات و پایداری نمی دهم. تمایلم به حقیقت، موجب شد که بسیاری از ایده ها را کنار بگذارم و چیزهای زیادی بیاموزم. گرچه پیرم، اما احساس نمی کنم که رشد درونی ام متوقف شده است یا خواهد شد. برای من موضوع مهم این است که به دنبال حقیقت بروم و هر لحظه از خداوند خودم، اطاعت کنم.»

« من کوشش می کنم  که خدا را از طریق خدمت به مردم، ببینم؛ زیرا می دانم که خداوند نه در بهشت و نه در دوزخ که در درون همه ی انسان هاست.»

« من با این عقیده ی خرافی موافق نیستم که هر چیز کهنه حتماً خوب هم هست. همچنین عقیده ندارم که چیزی، فقط به دلیل هندی بودن خوب است.»

«هر چقدر  هم کار تو بی اهمیت باشد، تا جایی که می توانی، آن را به خوبی انجام بده. حتی المقدور دقت و پشتکاری بیشتری داشته باش. گویی این کار، مهم ترنی کار دنیاست. چرا که تو با مسائل کوچک سنجیده می شوی.»

« مرگ دوست ماست، مرگ با وفاترین رفیق است. ما را از رنج می رهاند. از ما در مقابل خودمان حمایت می کند. همواره موقعیت و امیدهای تازه ای به ما می دهد. مانند خواب، یک نو آفرین پر مهر است.»

«توانایی یک انسان محدود است؛ اگر گمان کند که قادر به انجام تمام وظایف است، خداوند غرور او را در هم می شکند. من به اندازه ی کافی فروتن هستم که حتی از کودکان و نوزادان تقاضای کمک کنم.»

« من به دنبال رهایی از عواقب گناهان خود نیستم. کوشش می کنم که از گناه رهایی یابم یا بهتر بگویم حتی به آن نیندیشم.»

« ثروتمندان مقدار زیادی از چیزهایی را دارند که نیازی به آنها ندارند و به همین دلیل هم توجهی به این چیزها نمی کنند و اسراف می کنند. ضمن این که ملیون ها انسان در اثر گرسنگی از بین می روند. اگر هر فرد، فقط چیزهایی را نزد خود نگه می داشت که به آنها نیازمند بود، هیچ انسانی از فقر رنج نیم برد و همه با رضایت خاطر زندگی می کردند.»

« اشتباه هر چقدر هم فاحش باشد، امری انسانی است. اما فقط زمانی انسانی است که فرد، تصمیم قاطع بر رفع و عدم تکرار آن گرفته باشد. اگر این اتفاق بیفتد، اشتباه به دست فراموشی سپرده می شود.»

« امروزه میلیون ها انسان رنچ گرسنگی را در کمال ناتوانی تحمل می کنند. بدون روزه گرفتن و تحمل این رنج با پوست و گوشت خود، چگونه می توانم با این افراد صحبت کنم یا خود را جای آنها بگذارم و معنای گرسنگی را درک کنم؟»

«این اعمال من هستند که جاویدان خواهند شد، نه سخنان و کتاب هایم.»

«مردم می گویند، من قدیسی هستم  که اشتباهاً وارد سیاست شده است. در حقیقت من سیاستمداری هستم که تمام سعی خود را به کار می بندد تا مبدل به یک قدیس شود.»

« یک دولت نالایق جایی جز زندان هایش برای مردان و زنان لایق ندارد.»

« زنجیرهای یک برده درست در همان لحظه می گسلد که خود را موجودی آزاد حس کند.»

« هرگاه خود را برده حس نکردید، دیگر هرگز نمی توان، شما را برده به حساب آورد.»

« من هر تعلیم مذهبی که شعور را مخاطب قرار ندهد و با اخلاقیات مغایرت داشته باشد، رد می کنم. من احساسات غیر عقلانی مذهبی را در صورتی تحمل می کنم که غیر اخلاقی نباشد.»

« عدم خشونت یعنی عشقی بی حد و حصر که به نوبه ی خود به معنای توانایی تحمل رنجی بی اندازه است. جز یک زن، - مادر تمام انسان ها- چه کسی نماد کامل این توانایی است؟»

« من معتقدم که تمام مذاهب بزرگ جهان، کم و بیش حقیقت دارند. می گویم کم و بیش زیرا گمان می کنم چیزی که از زیر دست انسان ها رد شده باشد، به این دلیل که انسان موجود کاملی نیست، کمال مطلق خود را از دست داده است.»

« مذاهب راه های مختلفی برای رسیدن به یک هدف مشترک هستند؛ چه فرق می کند که برای رسیدن به یک هدف از راه های مختلف بگذریم؟»

« جایی که عشق باشد، خدا هم هست.»

« اگر نمی توان در مورد حقیقت با آرامش صحبت کرد، بهتر است، اصلاً حرفی از آن نزنیم. یعنی کسی که نتواند زبان خود را کنترل کند، نمی تواند حقیقت را هم بگوید.»

« هیچ انسانی حتی مردان خدا عاری از اشتباه نیستند. آنان به دلیل اشتباه نکردن نیست که مردان خدا هستند، بلکه چون قادر به دیدن اشتباهات خود هستند، با آن مبارزه می کنند، قصد پنهان کردنش را ندارند و همواره آمادگی تصحیح اشتباهات را دارند.»

« اگر دارایی کسی بیش از من باشد، بگذار باشد. اما اگر من بخواهم، زندگی خود را سر و سامان بدهم، چیزی را که به آن نیاز ندارم، بر نمی دارم.»

«وظیفه ای که بدون علاقه انجام می شود، به فردی که آن را انجام می دهد و صاحب کار کمکی نمی کند. اما تمام شادی ها و دارایی ها در مقابل خدمتی که با علاقه انجام می شود، رنگ می بازند.»

« زن، برده ی شوهر خود نیست، بلکه همراه، کمک و همدمی برابر با او در تمام رنج ها و ناراحتی هاست. او مانند شوهرش در انتخاب راه خود، آزاد است.»

« سواد آموزی به تنهایی حتی ذره ای هم به اخلاقی کردن توسعه و پیشرفت کمک نمی کند و شخصیت، ربطی به سواد ندارد.»

«تحقیر یک انسان به معنای توهین کردن به قدرت خداوند است ونه تنها به آن فرد که به تمام جهان صدمه می رساند.»

«ما نباید از طریق خط وزبان، افراد را جذب کنیم. فقط باید با الگو قرار دادن زندگی خود، این کار را انجام دهیم. بیایید از زندگی خود مانند یک کتاب گشوده برای آموزش دیگران استفاده کنیم.»

«هیچ مانعی برای بهره جستن از "نور غرب" وجود ندارد. فقط باید مراقب باشیم که مقهور زرق و برق غرب نشویم. نباید جلای ظاهری را با نور واقعی اشتباه بگیریم.»

« برای یک هنرمند واقعی فقط چهره ای زیباست که جدا از شکل ظاهری، حقیقت روح را هم نعکس کند. هیچ زیبایی جز حقیقت وجود ندارد.»

«اصول جاودانی وجود دارند که هیچ مصالحه و سازشی را نمی پذیرند باید آماده باشیم، زندگی خود را در راه عملی کردن این اصول فدا کنیم.»

« برای فردی که در جستجوی حقیقت است سکوت، کمک بزرگی به شمار می آید. سکوت، روح را به سمت نور راهنمایی می ند. هر چیز مبهم و تاریک در نور، روشن می شود. زندگی ما جستجویی طولانی وسخت در راه یافتن حقیقت است. و روح، برای رسیدن به کمال به آرامشی درونی نیاز دارد.»

« تجربه به من آموخت که سکوت، بخشی از نظم روحی یک فرد طرفدار حقیقت است. تمایل به مبالغه کردن، تحت فشار قرار دادن یا تحریف حقیقت – عمدی یا غیر عمدی- یک ضعف طبیعی بشر است و سکوت برای غلبه بر این ضعف ضروری است.»

«تردید نکن؛ کوشش کن که از حالا به بعد، ندای روح ناب کلمات خداوند را بشنوی. اما خداوند هرگز به دعاهای افراد خودخواه و همچنین کسانی که قصد معامله با او را دارند، جواب نمی دهد.»

«من به رسالت حقیقی که توسط تمام مذاهب جهان ترویج و تبلیغ می شود، اعتقاد دارم. دائم دعا می کنم که هیچ گاه نسبت به افرادی که آزارم داده اند، احساس خشم نکنم. دوست دارم، حتی اگر قربانی گلوله ی یک سوء قصد کننده شوم، روح خود را به سوی خداوند بکشانم و زیر لب برای او دعا کنم.»

« اگر در لحظه ی آخر زندگی کلمه ای مبنی بر خشم یا تهمت در مورد قاتل خودم، بر زبان آورم، می پذیرم که یک کلاهبردار خوانده شوم.»

« اگر قرار باشد که با گلوله ی یک دیوانه کشته شوم، باید این کار را با لبخند انجام دهم. خداوند باید در قلبم و روی زبانم باشد.»

« و به من قول بده اگر چنین اتفاقی برای من افتاد، حتی یک قطره اشک هم نریزی.»

 

-------------------------

منابع:

 راه عشق، اکنات ایسواران، ترجمه ی شهرام نقش تبریزی، انتشارات ققنوس، چاپ هفتم، 1388

گزینه ی گفتارهای گاندی، ترجمه ی مهشید میرمعزی، نشر ثالث، چاپ دوم، 1388

ارسال در تاريخ سه شنبه 30 / 6 / 1391برچسب:, توسط مهران محبی

ابتدا لطفا نوشته های داخل عکس زیر را بخوانید:






من هم ترجمه سخن  گاندی را در اینجا می نویسم که برای همه قابل فهم باشد:
در ابتدا به شما محل نمی گذارند
                       بعد به شما می خندند
                                بعد از آن با شما می جنگند
                                           و پس از آن شما پیروز خواهید شد.
نکته های زیادی در این سخن گاندی وجود دارد که هرکدام جای بحث دارند. اتفاقا اولین باری که با این سخن برخورد کردم تنها به نظرم جالب آمد و یک نوع بازی با کلمات بود اما دوباره که روی آن دقیق شدم دیدم که خیلی حرفها برای گفتن دارد...
 

  • هیچ موقع به راحتی اهداف خود را فرو مگذارید، همیشه زمانی طول می کشد تا به اهداف خود برسید و در این راه نیز سختی هایی وجود دارد و این سختی ها تنها برای آزمایش این است که شما چقدر به خود و هدف خود ایمان دارید.
  • هیچ موقع فکر نکنید که قرار است یک شبه به هدف خود برسید.
  • در راه رسیدن به اهدافی که به آنها ایمان دارید سعی کنید حرفها و خنده های دیگران را نادیده بگیرید، بگذارید آنها هرچقدر می خواهند با افکار و صحبت ها و هدافهای شما مخالفت کنند و شما به کار خود ادامه دهید، چون این تنها شما هستید که می دانید ارزش هدف شما چقدر است.
  • به قول یکی از خواننده های مورد علاقه من: « اگر دشمن نداشتم باید به قدرت خودم شک می کردم».
  • و به قول نویسنده دیگری: « مهم است که این کار را شما انجام بدهید، چون هیچ کس دیگری به غیر از شما آن را انجام نخواهد داد»، پس این شما هستید که باید راه رسیدن به هدف خود را بپیمایید و به سختی های آن غلبه کنید.
ارسال در تاريخ سه شنبه 19 / 5 / 1391برچسب:, توسط مهران محبی

 

 

7 مورد از سخنان گاندی !!

از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

۱-ثروت، بدون زحمت

۲-لذت، بدون وجدان

۳-دانش، بدون شخصیت

۴-تجارت، بدون اخلاق

۵-علم، بدون انسانیت

۶-عبادت، بدون ایثار

۷-سیاست، بدون شرافت

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه‌اش داد.

ارسال در تاريخ سه شنبه 13 / 4 / 1391برچسب:, توسط مهران محبی
 انسان نمی تواند به همه نیكی كند، ولی می تواند نیكی را به همه نشان دهد.رولن
از درون سینه توست جهان چون دوزخ.......... دل اگر تیره نباشد همه دنیاست بهشت   صائب تبریزی
 نوابغ بزرگ زندگی نامه بسیار كوتاهی دارند.امرسون
انسان هرگز حتی به مرگ هم تسلیم نمی شود مگر زمانی كه اراده اش ضعیف باشد. ادكارآلن پو
همیش بهترین راه را برای پیمودن میبینیم اما تنها راهی را میپیماییم که به ان عادت کرده ایم پائیلوکوِئیلو
تولد و مرگ اجتناب ناپذیرند، فاصله این دو را زندگی كنیم. (سانتابان)
شاخ پربار سر بر زمین می نهد و عظمت آن هم چنان در فروتنی او جلوه گر است. (گاندی)
اگر می خواهی در برابر قاضی نایستی، قانونمند زندگی كن. (ولتر)
آزادی حقیقی آن نیست که هرچه میل داریم انجام بدهیم ، بلکه آن است که آنچه را که حق داریم بکنیم . ویکتور کوزن
مصمم به نیك بختی باش، نیك بخت می شوی.لینكلن
رهرو آن نسیت که گه تند و گهی خسته رود.......... رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود سعدی
 خداوند همه چیز را در یك روز نیافریده است پس چه چیز باعث شده كه من بیندیشم كه می توانم همه چیز را در یك روز بدست بیاورم.
صاحب همت در پیچ و خم های زندگی، هیچ گاه با یاس و استیصال رو به رو نخواهد شد. (ناپلئون)
سرچشمه همه فسادها بیكاری است، شیطان برای دست های بیكار، كار تهیه می كند. (پاسكال)
كار و كوشش ما را از سه عیب دور می دارد، افسردگی، دزدی و نیازمندی. (ولتر)
گرفتاری این دنیا در اینست که نادان از کار خود اطمینان دارد و دانا از کار خود مطمئن نیست.(برتراند راسل)
هر احمقی می تواند قانونی وضع کند ، که احمقی دیگر به آن اهمیت دهد.(هنری دیوید ثورو)
انسان همان چیزیست که باور دارد.(آنتوان چخوف)
آنکه در زندگی پیروز و کامیاب شده اند، اول از نظر فکر و روح پیروز و کامیاب بوده اند.(ادیسون)
میاندیشم پس هستم، هستم چون فکر میکنم، فکر میکنم چون شک میکنم.(دکارت)
بیاموزمت کیمیای سعادت....... ز هم صحبت بد جدایی جدایی  (حافظ)
در حیرتم که وجود ناچیز خودم را در مقابل عظمت کائنات و این دنیای بزرگی که در آن زندگی میکنم،به چه تشبیه کنم.(نیوتن)
میراثی گران بهاتر از راستی و درستی نیست. (شكسپیر)
چون شیر به خود سپه شکن باش .........فرزند ِ خصال خویشتن باش   (نظامی)
به همه عشق بورز، به تعداد كمی اعتماد كن، و به هیچكس بدی نكن. (شكسپیر)
همت آن است كه هیچ حادثه و عارضه ای، مانع آن نگردد. (ابن عطا)
کارهای تکراری ما نشان دهنده ی شخصیت ماست.(ارسطو)
من میخواهم گریبان سرنوشت را بگیرم، او نمیتواند سر مرا در برابر زندگی خم کند.(بتهوون)
چنان باش كه بتوانی به هر كس بگوئی مثل من رفتار كن. (كانت)
گرامی ترین ها و زیباترین ها در جهان نه دیده میشوند و نه حتی لمس می شوند، آنها را تنها باید در دل حس کرد.(هلن کلر)
مرد بلند همت تا پایه بلند به دست نیاورد از پای طلب ننشیند. (كلیله و دمنه)
علت هر شكستی عمل كردن بدون فكر است. (الكس مكنزی)
در كارهای دشوار نشاط بسیار وجود دارد . (لویی پاستور)
بدبختی انسان از جهل نیست از تنبلی است. (دیل كارنگی)
آنچه ما بكاریم درو می كنیم و سرنوشت ما را به جزای كارهایمان خواهد رسانید. (اپیكوس فیلسوف)
انسان فرزند كار و زحمت خویش است. (داروین)
آن که در آموختن جهد نمی کند هرگز نباید در انجمن دانایان لب به گفتار بگشاید .( بزرگمهر)
 بدی را با عدالت پاسخ دهید، مهربانی را با مهربانی.كنفوسیوس
از هیچ اندیش ی تازه بدون فهم طرفداری نکنید. بلکه خود با شک و انکار در آن وارد شده به حقیقت موضوع برسید.(دکارت)
هیچ چیز دارای هیچ معنایی نیست ، مگر معنایی که شما به آن میدهید.(آنتونی رابینز)
ای برادر تو همان اندیش ای.........ما بقی را استخوان و ریش ای (مولانا)
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست ........... در خود به طلب هر آنچه خواهی که توئی   (مولانا)
هر که نان از عمل خویش خورد...........منت از حاتم طائی نبرد   (سعدی)
رفتار شما از هر موعظه ای موثرتر است.(الیور گلد اسمیت)
حال آنکه اقیانوس بزرگ حقیقت که هنوز کشف نشده پیشهرویم گسترده شده است.(نیوتن)
 اشخاص بزرگ و با همت به كوه مانند، هر چه به ایشان نزدیك شوی عظمت و ابهت آنان بر تو معلوم شود ومردم پست و دون همانند سراب مانند كه چون كمی به آنان نزدیك شوی به زودی پستی و ناچیزی خود را بر تو آشكار سازند. (گوته)
تردیدها به ما خیانت می کنند، ما را از کوشش بر حذر می دارند و از پیروزی هایی که به احتمال زیاد نصیب ما خواهد شد محروم می سازند.(شکسپیر)
اشخاصی را كه از فرصت های مناسب زندگی خود كمال استفاده را می برند خود ساخته می گویند. (توتل)
ثروت و افتخاری كه از راه نامشروع به دست آمده مانند ابری زودگذر است. (كنفوسیوس)
امید در زندگانی بشر آنقدر اهمیت دارد که بال برای پرندگان.(ویکتور هوگو)
تنبلی، آدمی را خیالپرست بار می آورد. (پوسه نه)
خوش بین باشید اما خوش بین دیر باور. (ساموئل اسمایلز)
كسی كه به پشتكار خود اعتماد دارد، ارزشی برای شانس قائل نیست. (ژاپنی)
شکر نعمت نعمتت افزون کند........ کفر نعمت از کفت بیرون کند   ( مولانا )
اگر هر یک از ما کارهایی را که قابلیت انجام آن را داریم انجام می دادیم جدا شگفت زده می شدیم.(ادیسون)
كسی كه از مرگ می ترسد از زندگی لذت نتواند برد. (اسپانیولی)
زینت انسان در سه چیز است ؛ علم، محبت، آزادی. (افلاطون)
نه ترن، نه ریل ها، اصل نیستند، اصل حركت است.ژیلبر سیسبرون
پول متاعی است که با آن میتوان همه جا وارد شد و همه چیز را بدست آورد جز شرافت و سعادت.(شکسپیر)
آنان كه به علم خود عمل نكنند مریض را مانند كه دوا دارد و به كار نبرد. (دیمقراطیس)
نیروهائی كه برای انداختن كار امروز به فردا مصرف می شود غالباً‌ برای انجام وظیفه همان روز كافیست
کم گوی و گزیده گوی چون دُر ........تا ز اندک تو جهان شود پُر    (نظامی)
کس که فکر نم کند ، به ندرت دم فرو م بندد . ن وتن
هرگز نم توان با آدمها کوچک کارها بزرگ انجام داد. س سرون
برای آدم زیاده خواه ، جهان هم کم است . بانو ورتا
آدمها ماندگار به چ ز جز آرمان نم اند شند .  ارد بزرگ
اگر قرار است برا چ ز زندگ خود را خرج كن م ، بهتر آن است كه آنرا خرج لطافت ك لبخند و ا نوازش عاشقانه كن م . شكسپ ر
استعداد در فضا آرام رشد م كند و شخص ت در جر ان كامل زندگ . گوته
زندگی دو بخش است: قسمت اول در انتظار قسمت دوم ....و قسمت دوم درحسرت قسمت اول...!!!
كس كه دارا عزم راسخ است ،جهان را مطابق م ل خو ش عوض م كند !!! گوته
مرد بزرگ تنها به خود متکی است و جز از خود از هیچکس چیزی طلب نمی  کند ولی مردان کوچک از دیگران توقع دارند .پاتریک هانری

مصمم شوید كه كارى باید صورت گیرد، سپس راه انجام آن را خواهید یافت . آبراهام لینكلن

اگر خرسند و رضا باشی زندگی به دلخواه می سپاریبزرگمهر
به انسان تندرستی و ثروت بدهید ، او هر دو را در جستحوی سعادت از دست خواهد داد . پوش
هیچ دوستی بهتر از تنهایی ، برای اهل اندیش نیست . اُرد بزرگ
 آنکس که زورمند و قوی است ، می تواند با مشت توانای خود دهان ضعیفی را در هم بشکند در حالیکه باید بداند که مشت درشت تری هم در آستین قویتری پنهان است . پوش
به نظر من ما روزی خواهیم مرد که نخواهیم و نتوانیم از زیبایی لذت ببریم و در صدد نباشیم آن را دوست بداریم . آندره ژید
وضع و حال مردمان تنگ فکر به وضع و حال بطریهای تنگ دهن می ماند ، هرچه کمتر در خود داشته باشند با سر و صدای بیشتری آن را به خارج می ریزند . پوپ
ما ندرتاً دربارۀ آنچه که داریم فکر می کنیم ، درحالیکه پیوسته در اندیشۀ چیزهایی هستیم که نداریم . شوپنهاور
اگر جانت در خطر بود بجای پنهان شدن بکوش همگان را از گرفتاری خویش آگاه سازی . اُرد بزرگ
حقیقت سرچشمه ایست که علی الدوام جاریست و سرزمین افکار را سیراب می کند و هیچوقت بر نمی گردد ، زیرا اگر آب چشمه به عقب برگردد مردابی کثیف می شود . میلتون

پیوسته باید مواظب سه چیز باشیم . وقتی تنها هستیم مواظب افکار خود ، وقتی با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود و وقتی که در جامعه می باشیم مواظب زبان خود . مادام داستال

کسی که خرد ندارد همواره از کرده های خویش پشیمان و در رنج است . فردوسی خردمند

ارسال در تاريخ سه شنبه 14 / 3 / 1391برچسب:, توسط مهران محبی

مهانداس کارامچاند گاندی (به خط دوناگری: मोहनदास करमचन्द गांधी؛ گجراتی: મોહનદાસ કરમચંદ ગાંધી؛ زاده: ۲ اکتبر ۱۸۶۹ - درگذشت: ۳۰ ژانویه ۱۹۴۸) (۱۰ مهر ۱۲۴۸ - ۹ بهمن ۱۳۲۶) رهبر سیاسی و معنوی هندی‌ها بود که ملت هند را در راه آزادی از استعمار امپراتوری بریتانیا رهبری کرد. او در طول زندگیش استفاده از هر نوع ترور و خشونت برای رسیدن به مقاصد را رد می‌کرد. فلسفهٔ بی‌خشونتی گاندی که خود نام ساتیاگراها (در سانسکریت به معنای تلاش و کوشش برای رسیدن به حقیقت؛ تحت‌اللفظی: محکم گرفتن حقیقت) روی بسیاری از جنبش‌های مقاومت بدون خشونت در سراسر جهان و تا امروز تأثیر گذارده‌است.

محتویات

مقدمه

از زمانی که وی مسئولیت رهبری نبرد برای آزادی و کنگره ملی هند در سال ۱۹۱۸ (۱۲۹۶) را به عهده گرفت، به عنوان نمادی ملی شناخته شد و میلیون‌ها نفر از مردم او را با لقب ماهاتما یا روح بزرگ یاد می‌کردند. هر چند که او از القاب افتخارآمیز بیزار بود ولی امروز هم همگی او را با نام ماهاتما گاندی می‌شناسند. سوای اینکه بسیاری او را به عنوان یکی از بزرگ‌ترین رهبران تاریخ تلقی می‌کنند، مردم هند از او با عنوان «پدر ملت» یا باپو (در هندی به معنای پدر) یاد می‌کنند. زادروز وی در هند به عنوان یک روز تعطیل ملی است و گاندی جایانتی نام دارد.

گاندی توانست با استفاده از شیوهٔ ضدخشونت نافرمانی مدنی استقلال هند را از بریتانیا بگیرد و در نهایت دست امپراتوری بریتانیا را از هند کوتاه کند. شیوهٔ مقاومت آرام وی به مستعمرات دیگر هم نفوذ کرده و آنها را در راه استقلال میهن خود تشویق می‌کرد. اصل ساتیاگراهای گاندی روی بسیاری از فعالان آزادیخواه نظیر دکتر مارتین لوترکینگ، تنزین گیاتسو، لخ والسا، استفان بیکو، آنگ سان سو کی و نلسون ماندلا تأثیر گذاشت. البته همهٔ این رهبران نتوانستند کاملاً به اصل سخت ضدخشونت و ضدمقاومت وی وفادار بمانند.

گاندی همیشه می‌گفت که اصول او ساده هستند و از باورهای سنتی هندو به نام‌های ساتیا (حقیقت) و آهیمسا (ضدخشونت) گرفته شده‌اند. او می‌گفت «من چیز جدیدی ندارم که به دنیا یاد بدهم. حقیقت و ضدخشونت بودن هم‌سن کوه‌ها هستند».

دوران کودکی تا جوانی

گاندی و همسرش کاستوربا (۱۹۰۲)

«مهانداس کارامچاند گاندی» در سال ۱۸۶۹ در یک خانواده هندو در گجرات هند دیده به جهان گشود. گاندی در آغوش مادری فداکار رشد می‌کرد و از تاثیرات جائین گجرات، رنگ و شکل می‌گرفت. او از همان سنین کودکی با مرام آسیب نرساندن به موجودات زنده خو گرفت و به گیاهخواری، روزه‌داری برای خودسازی و خالص نمودن خویش وزندگی توام با گذشت اعضای فرق و مذاهب مختلف کوشش ورزید. خانواده اواز طبقه «وایشا» یا تجار هندی بودند.

در ماه می ۱۸۸۳ در حالیکه ۱۳ سال داشت با دختری هم سن خود ازدواج کرد؛ والدینش هر دو آنها را اداره می‌کردند (همسرش کاستوربا یا کاستوربای نام داشت که وی را «با» صدا می‌زدند).

در آن زمان در لندن پایتخت یک کشور امپریالیستی زندگی سختی را می‌گذراند، چرا که برای مادرش سوگند یاد کرده بود از خوردن گوشت، الکل و لاقیدی جنسی احتراز نماید. اگر چه تلاش می‌کرد آداب و سنن «انگلیسی» را بیاموزد - و مثلا به کلاس آموزش رقص برود - ولی هرگز خود را به خوردن گوشت راضی نکرد اما سیر کردن خود با کلم و گیاهان دیگر هم در آن کشور ساده نبود. زن صاحب خانه او را به یک رستوران خام‌خواری راهنمایی کرد.

به انجمن خام خواران پیوست و حتی به عنوان عضو کمیته آن در آمد و یک مقر محلی نیز برای آن انجمن دایر نمود. بعدها این تجربیات گرانبهای خود را در امر سازماندهی موسسات به کار گرفت. برخی از همقطاران گیاهخوار وخام خوار او عضو انجمن فلاسفه الهیات بودند که در سال ۱۸۷۵ تاسیس شده بود و هدف ترویج برادری جهانی را دنبال می‌کرد و به مطالعه بوداگرایی و ادبیات هندو برهمنی می‌پرداخت. آنان گاندی را تشویق کردند تا به مطالعه «باگاوادگیتا» بپردازد. وقتی به هند بازگشت، در امر وکالت در بمبی موفقیت چندانی نداشت و لذا به شغل پاره وقت تدریس در یک دبیرستان روی آورد. پس از مدتی به راجکوت بازگشت وبه عریضه‌نویسی برای شاکیان مشغول شد. ولی مجوز این کار را به او ندادند و مجبور شد کارش را تعطیل نماید.

تلاش برای استقلال

گاندی برای وحدت میان مسلمانان و هندوهای کشورش یک ماه روزه گرفت و در رژهٔ نمک از ۱۲ مارس تا ۶ آوریل ۱۹۳۰ به همراه چند صد هزار نفر هندی ۴۰۰ کیلومتر از احمد آباد تا ساحل داندی راه پیمود تا از آب دریا نمک بگیرد و با این عمل قانون مالیات نمک را بی اعتبار کرد. این مبارزه با دعوت هندی‌ها برای تحریم کالاهای انگلیسی بود و با بازتاب جهانی روبرو شد و نهایتا" انگلیسی‌ها مجبور به مذاکره شدند. هندی‌ها با کمک روح بزرگ(ماهاتما) در سال ۱۹۴۷ توانستند استقلال کشورشان را به دست آورند.

وظایف شخص نسبت به خود، به خانواده، به وطن و به جهان از یکدیگر جدا و مستقل نیستند. نمی‌توان با زیان رساندن به خود یا خانوادهٔ خود به وطن خویش خدمت کرد. به همین قرار نمی‌توان با زیان رساندن به جهان نیز به وطن خود خدمت کرد.

حقیقت

گاندی زندگی خویش را وقف آشکار ساختن حقیقت یا ساتیا کرد. اوتلاش می‌کرد با یادگیری و درس گرفتن از اشتباهات خود و عملکرد خود به حقیقت دست یابد. وی شرح حال زندگی خویش را تحت عنوان «ماجرای تجربیات من با کشف حقیقت» نوشته‌است.

گاندی اعلام کرد که مهمترین نبرد او تلاشی بود که برای شکست شیاطین درونی ترسها و ناامنی‌های خود به عمل آورده‌است. گاندی خلاصه‌ای از اعتقادات خویش را درقالب «خداوند حقیقت است» مطرح نمود وبعدها دیدگاه‌های خویش را اصلاح کرد وبیان داشت که «حقیقت خداوند است». اولین بیان ممکن است مخاطب را با این شبهه مواجه کند که گاندی از حقیقت برای شرح دیدگاه خویش نسبت به خداوند ونه تعریف شالوده وی استفاده کرده‌است. ساتیا یا حقیقت در فلسفه گاندی همان خداوند وی تمام ویژگی‌های مفهوم هندویی خدارا درفلسفه خویش آورده‌است (برهمن).

عدم خشونت

مفهوم عدم خشونت (آهیما) و عدم مقاومت درتفکر مذهبی هندی تاریخی کهن دارد ودر مضامین مذهبی هندو بودائیت، جین، یهود ومسیحی به کرات دیده می‌شود. گاندی درشرح فلسفه وشیوه زندگی خود در خود بیوگرافی نویسی اش چنین آورده:

«وقتی ناامید می‌شوم بخاطر می‌آورم که در طول تاریخ راه حق و عشق همواره پیروز بوده‌است حکمرانان و قاتلان در برهه‌ای شکست ناپذیر جلوه می‌کنند ولی درنهایت همه آنها سقوط کرده‌اند - همیشه به این واقعیت فکر کنید.»
«چه فرقی می‌کند که مرگ وبی خانمانی وبی سرپرستی ریشه در حکومتهای استبدادی داشته باشد یا با نام مقدس آزادی و دموکراسی ایجاد گردد؟»
«ضربه دربرابرضربه و چشم در برابر چشم دنیا را کور می‌سازد.»
«من بنا به دلایل زیادی آماده مردن شده‌ام و نه برای کشتن.»

گاندی در اجرای اصول مورد نظر خودهرگز از مسیر منطق خارج نشد. در سال ۱۹۴۰ که حمله آلمان نازی به جزایر بریتانیایی اجتناب ناپذیر به نظر می‌رسید گاندی خطاب به مردم بریتانیا پیامی تحت عنوان عدم خشونت در جنگ و صلح چنین گفت:

«دوست دارم اسلحه را زمین بگذارید چرا که کمکی برای حفظ جان و انسانیت شما نمی‌کند. با سلاح برداشتن و وارد جنگ شدن هیتلر و موسولینی‌ها را دعوت می‌کنید تا وارد کشور شما شوند و داشته‌هایتان را به یغما ببرند. اگر این آقایان محترم تصمیم بگیرند کشورتان را اشغال نمایند آنها را پس می‌زنید. اگر شما را در بیطرفی خود رها نکردند آنگاه زن و مرد و کودک از خاک خود دفاع خواهید کرد واجازه نخواهید داد به اهداف خود برسند.»

حتی در ۱۹۴۶ به لوئیس فیشر حسب حال نویس گفت:[۱]

«یهودیان خود را به چاقوی قصاب سپرده‌اند آنان باید خود را از فراز صخره‌ها به دریا پرتاب کنند.»

اما گاندی می‌دانست که عدم توسل به خشونت مستلزم اعتقادی راسخ و شهامتی باورنکردنی است که البته می‌دانست در همگان وجود ندارد لذا سعی می‌کرد به همه تفهیم کند که لازم نیست همه دست از خشونت بردارند بویژه اگر خشونت در مقابل ترس باشد:

«گاندی نمی‌خواست ایجاد ترس از سلاح برداشتن یا ترس از احساس ناتوانی مقابله و مقاومت را درجنبش ساتیاگراها مشاهده کند. لذا در نوشته‌هایش آورده: قویا معتقدم هرجا بین خشونت وترس گرفتار شدیم باید خشونت را بپذیریم.» [۲]
"درهر جلسه‌ای تاکید می‌کنم که تاراه بدون خشونت سبب تسلیم افراد صاحب قدرت درمقابل قدرتمند تر از خود نشود باید این راه را برگزید اما اگر با خشونت بتوانند مقابل این وضعیت بایستند وتنها راه احقاق حق خشونت باشد بی هیچ تاملی باید سلاح برداشت من هرگز نمی‌پسندم که افراد شجاع بخاطر رعایت اصل عدم خشونت دربرابر نفوذ نیروهای ترسوی بد شاه فان تسلیم شوند و از آنها بترسند که مبادا خشونت ایجاد گردد. شجاعت فقط در خوب تیر اندازی کردن خلاصه نمی‌شود بلکه جلوگیری از مرگ وآماده سینه سپر کردن دربرابر گلوله دشمن هر دو از ابعاد شجاعت هستند.[۳]

گیاه خواری

گاندی در دوران کودکی گوشت خوردن را تجربه کرد. چرا که اولا فردی کنجکاو بود وثانیا دوست صمیمی وی شیخ مهتاب او را به خوردن گوشت ترغیب می‌کرد. ایده گیاهخواری ونخوردن گوشت ریشه‌های عمیقی در آداب و سنن هندوها وجائین‌ها درهند وسرزمین مادری هند یعنی گجرات دارد به طوریکه بسیاری از هندوها گوشت نمی‌خوردند وخام خوار بودند وخانواده گاندی هم مستثنی نبود. گاندی پیش از رفتن به لندن برای ادامه تحصیل به مادرش، پوتلی بایی، وعمویش، بچارجی سوامی، قول داد که در لندن لب به گوشت نزند الکل مصرف نکند ودرگیر بی بند وباری جنسی نشود. او به امساک خویش پایبند ماند وبجای تلاش برای تعیین نوع خوراک به ارائه فلسفه‌ای همت گماشت که در طول زندگی آنرا مبنای امور خود قرار دهد. وقتی به سن میانسالی رسید یک خام خوار تمام عیار بود. وی مقاله‌ای در این مورد نوشت که بخشهایی از آن در نشریه انجمن خام خواران لندن بنام گیاهخواری منتشر شد. دراین ایام افراد صاحب نظر زیادی به او الهام دادند وحتی با رئیس انجمن خام خواران لندن دکتر ژوسیا اولد فیلد دوست شد.

مهانداس جوان همچنین با مطالعه کتاب هنری استفن سالت با رهبر پیشگام گیاهخوری دیدار کرد وبا اوهمراه شد. گاندی زمان زیادی از حضور خود در لندن را صرف ترویج گیاهخواری کرد. از نظر وی تغذیه گیاهی نه تنها نیازهای بدن را تامین می‌کرد بلکه در مقایسه با مصرف گوشت مقرون به صرفه هم بود. کما اینکه امروزه نیز گوشت در مقایسه با میوه جات، حبوبات و سایر گیاهان گرانتر است. همچنین بسیاری از هندیهای وقت که با کمی درآمد دست به گریبان بودند خام خواری را نه یک سنت روحانی صرف بلکه یک رویه عملی و مناسب می‌انگاشتند. اودر مدتهای طولانی روزه می‌گرفت واز آن بعنوان یک ابزار مبارزاتی استفاده می‌کرد. با اعتصاب غذا آنقدر به مخالفان فشار می‌آورد تا خواسته‌های او را تامین کنند. درخود بیوگرافی وی اشاره کرده‌است. که خام خواری سرآغاز پای بندی جدی وی به آیین برهمایی بوده بدون کنترل جامعی برنوع خوراک، وی در گام برداشتن در مسیر آئین برهما به شکست می‌رسید.

آیین برهما

گاندی در سن ۳۶ سالگی از روابط جنسی کلا دست برداشت ودرحالیکه زن داشت از نزدیکی با وی امساک کرد. این ایده به شدت متاثر از فلسفه برهمایی و آیین روحی وعملی پاکسازی درونی بود که عمدتا نیز با پرهیز جنسی همراه بود. گاندی آیین برهمایی را ابزاری برای نزدیکی به خداوند وشرط اولیه خودشناسی می‌انگاشت درشرح حال او اشاره شد که کوشش زیادی برای مبارزه با شهوات وغیرت داشته که مورد اخیر از غیرت به عروس دوران کودکی(کاستوربا) دروی شکل گرفته بود. او امساک جنسی را یک الزام مشخص می‌انگاشت وآنرا ابزاری برای عشق ورزیدن ونه شهوت رانی می‌دانست. از دید گاندی آیین برهما به منزله کنترل حواس از طریق تفکر، کلام و عمل بود.[۴]

ساده زیستی

گاندی مجدانه براین باور پافشاری می‌کرد که فردی که به جامعه خدمت می‌کند باید زندگی ساده‌ای داشته باشد واین ساده زیستی را درآیین برهمایی جاری می‌انگاشت. او با رد زندگی به شیوه غربی به روند ساده زیستی را در آفریقای جنوبی درپیش گرفت واز آن بعنوان تلاش برای رسیدن به نقطه صفر یاد می‌کرد وبدین ترتیب هم درهزینه‌های غیر ضروری صرفه جویی می‌نمود وهم ساده زیستی را دنبال می‌نمود. اوحتی لباسهایش را خودش می‌شست.[۵] در یک مورد او هدایایی را که به خاطر خدماتش به جامعه به وی اهدا شده بود، باز پس داد.[۶]

گاندی درهر هفته یک روز را روزه سکوت سپری می‌کرد. امتناع از حرف زدن رامایه آرامش درونی می‌انگاشت این آموزه را هم از آیین برهما واصل موناشافتی یعنی سکوت وآرامش داشت. در این ایام سکوت با نوشتن برروی کاغذ با دیگران ارتباط برقرار می‌ساخت. گاندی از سن ۳۷ سالگی به مدت سه سال و نیم از خواندن روزنامه‌ها خودداری نمود واظهار می‌داشت وضعیت نابهنجار جهان وامور جهانی آرامش درونی او را بهم می‌ریزد. او دربازگشت به هند واشتغال به شغل حقوقی از پوشش غربی دست برداشت اگر چه نشان از ثروت و موفقیت داشت. اولباسی برتن کرد که مورد قبول فقیرترین افراددرهند بود واز پارچه تولیدی داخل موسوم به خادی استفاده می‌نمود. گاندی وپیروانش پارچه لباسهایشان را از نخی که خود می‌رشتند تهیه می‌کردند ودیگران را نیز به این کار تشویق می‌نمودند. درحالی که اکثر کارگران هندی بیکار بودند لباسهای مورد نیازشان را از تولیدیهای صنعتی تحت تملک انگلیسی‌ها خریداری می‌نمودند.

گاندی معتقد بود چنانکه هندیها لباسهای خود را خودشان با چرخ نخ ریسی بدوزند بهتر از اینست که از پارچه فاستونی انگلیسی باشد و با اینکار ضربه اقتصادی سنگینی بر پیکره استعمارگران انگلیسی درهند وارد خواهند آورد. متعاقبا علامت چرخ نخ ریسی برروی پرچم کنگره ملی هند نقش بست. وی برای نشان دادن ساده زیستی درسراسر زندگی خود فقط یک دست هوتی می‌پوشید.

ایمان

گاندی سمریتی (خانه‌ای که گاندی ۴ ماه پایانی زندگی خود را در آن گذراند اکنون به یک یادمان در دهلی نو مبدل شده‌است.)

گاندی یک هندوبود و تمام عمر براین آیین استوار ماند وبسیاری از اصول خویش را از هندواقتباس نمود. بعنوان یک هندوی عامی معتقد بود همه ادیان برابرندودر برابر تلاش‌هایی که برای تغییر دین وی به عمل آمد مقاومت نشان داد او شدیدا به خدااعتقاد داشت و لذا به مطالعه تمام ادیان بزرگ کوشش ورزید. درموردهندوئیسم چنین می‌گوید:

«تا آنجا که به من مربوط می‌شود هندوئیسم روح مرا ارضا می‌کند و وجود مراسیراب می‌نماید. هرگاه تردید وناامیدی درمن قوت می‌گیرد وهیچ پرتوامیدی را در افق پیش روی خودمشاهده نمی‌کنم به باگاوادگیتا رجوع می‌کنم وسطری از آن را پیدا می‌کنم که به من آرامش دهد. بلافاصله لبخند بر لبانم نقش می‌بندد و اندوه وغم را به فراموشی می‌سپارم. زندگی من مملو از تراژدی بود واگر تعالیم این کتاب نبود شاید خیلی زود از پا می‌افتادم.»

گاندی معتقد بود که اساس و شالوده هر دین را حقیقت وعشق تشکیل می‌دهد (محبت، عدم خشونت یا همان ترکیب حکم طلایی) اوهرگونه تعصب کور وگم بودن رفتارهای نادرست درهر دین وآیینی را زیرسوال می‌برد وبه طرز خستگی ناپذیری در پی اصلاح اجتماعی برمی آمد. برخی از اظهار نظرهای وی درمورد ادیان مختلف به شرح زیر مطرح شده‌اند:

«لذا اگر می‌توانستم مسیحیت را بپذیرم وآنرا بزرگترین و کاملترین دین قبول کنم قطعا هندوئیسم را آنطور که الان هستم قبول نمی‌داشتم. من اشکالات و نواقص هندو را می‌شناسم. اگر نجاست در هندو بوده قطعا به گوشت خام مربوط می‌شده نه گوشت پخته. نمی‌توانم سرمنشا اختلاف ادیان را درک کنم معنی اینکه چنین چیزی در قالب وداس یا کلام خدا مطرح می‌شود چیست؟ اگر چیزی از جانب خداوند الهام شود پس چرا در مورد قرآن و انجیل باید تردید کرد؟ دوستان مسیحی من سعی کردند مرا به مسیحیت سوق دهند و همین طور دوستان مسلمان من. عبداله شیت به شدت مرا به مطالعه اسلام ترغیب می‌کرد البته همیشه درمورد زیبایی دین اسلام حرفهایی برای گفتن داشت.»
«به محض اینکه از مسیر اخلاق منحرف شویم دیگر شخصیت دینی نخواهیم داشت. در دین چیزی وجود ندارد که از چارچوب اخلاق خارج باشد. مثلا انسان نمی‌تواند دروغگو و بیرحم باشد ودرعین حال مدعی شود خدا را دردرون خویش احساس می‌کند.»
«کلام محمد گنجینه عقل است، نه تنها برای مسلمانان بلکه برای کل بشریت.»

اوبعدها که با سوال آیا یک هندو بودی مواجه شد جواب داد:

آری من یک هندو هستم. همچنین یک مسیحی یک مسلمان و یک بودایی و یهودی می‌باشم.

گاندی برخلاف خود آنها که با یکدیگر درتضاد بودند دستورات این ادیان را همسو ویکسان می‌دانست. البته درمباحث مطروحه دو تفاوت بارز فلسفی بین دوگروه بزرگ هندی درآن عصر را شرح داده‌است. در۱۵ ژانویه ۱۹۳۴ زلزله مهیبی بیمار را لرزانید و خسارات وتلفات سنگینی برجای گذاشت. گاندی این حادثه‌ها را نتیجه گناه افراد رده بالای هندو می‌دانست چرا که معتقد بود خوراکی‌های غیر مجاز نجس را به معابدشان برده‌اند. گاندی به ترویج پرهیز از نجاست گوشت کوشش زیادی داشت وافراد پای بند به این امساک را مردم کریشنا می‌نامید. اما تاگور با این موضع گاندی مخالف بود ومی گفت زمین لرزه تنها منشا طبیعی دارد و نه اخلاقی اما سوء رفتار درمعابد هندو را نیز نفی می‌کرد.

ترور

گاندی چندین بار هدف سو قصد قرار گرفت که آخرین مورد آن موفق بود. در ۹ بهمن ۱۳۲۶ ناتورام قادسی وی را، که در سن هفتاد و نه سالگی و میان جمعیت عازم محل عبادت بود، هدف گلوله قرار داد و از پای درآورد. قاتل از ناسیونالیستهای افراطی هندو بود که معتقد بود روابط گسترده با پاکستان به اقتدار هندوستان لطمه زده‌است.

مهانداس کارامچاند گاندی (به خط دوناگری: मोहनदास करमचन्द गांधी؛ گجراتی: મોહનદાસ કરમચંદ ગાંધી؛ زاده: ۲ اکتبر ۱۸۶۹ - درگذشت: ۳۰ ژانویه ۱۹۴۸) (۱۰ مهر ۱۲۴۸ - ۹ بهمن ۱۳۲۶) رهبر سیاسی و معنوی هندی‌ها بود که ملت هند را در راه آزادی از استعمار امپراتوری بریتانیا رهبری کرد. او در طول زندگیش استفاده از هر نوع ترور و خشونت برای رسیدن

ارسال در تاريخ سه شنبه 22 / 1 / 1391برچسب:, توسط مهران محبی

صفحه قبل 1 صفحه بعد